ماهور.

ظرفای غذا رو از روی میز برداشتم و کیک رو گذاشتم رو میز و-بریم واسه بخش خوش مزه ش^^

رهام:حالا این کیکه به چه مناسبت هست؟!

چشمکی به ریما زدم و-همینجوری هوسمون کرد باهم کیک درست کنیم!

ریما:اره راست میگه خیلی وقت بود به سرو کله هم نپریده بودیم

امیر:حالا مناسبت و اینارو ولش کنین کیکو ببرین بخوریم.

امیر چاقو رو برداشت و- به به چه شکلاتیم هست

امیر یه تیکه کیک برید و گذاشت تو بشقاب ریما.

ریما نگاهی به کیک کرد و-چرا اول از همه واسه من میذاری؟!

امیر:ناراحتی میدم رهام بخوره!!!

ظرف رو گرفت سمت رهام ، رهام ظرف رو گرفت و برد نزدیک بینی ش و عطسه وحشتناکی کرد!!!

به زور خنده مو نگه داشتم

رهام:این چی داره توش؟!

-کیکه دیگه ارد و تخم مرغ و شیر و کاکائو و اینجور چیزا

امیر: چرا انقدر ناز میکنی رهام بخور دیگه

رهام پوکر امیرو نگاه کرد -_-

امیر یه تیکه بزرگ کیک گرفت دستش و-اصن شماها نخورین خودم همه شو میخورم

و گاز بزرگی به کیک زد!!!!

هنوز چند ثانیه نگذشته بود که امیر دویید سمت دشویی و من و ریما منفجر شدیم از خنده!!!!

رهام:چتونه؟! این چش شد؟!

رهام یه ذره از کیک رو مزه کرد و با حرص زل زد به من و ریما که از خنده پخش زمین شده بودیم

رهام از جاش بلند شد و رفت سمت دسشویی

ارنجمو زدم به ارنج ریما و-زدیم به هدف!!!

ریما:عالی بود دمت گرم!

رهام همراه امیر برگشت البته بهتره بگم یه پرنده شکت ناپذیر خشمگین و یه فرمانده قرمز مثل لبو برگشتن!!!

رهام دوباره عطسه ای کرد و- خیلی نمک دارین جفتتون:/

سقف و در و دیوارو نگاه کردم

ریما: چطور بود امیر؟!!!

امیر با صدای گرفته ای گفت:هرهرهر خنیدیدم این چه کوفتی بود ؟!

ریما:کیک فلفلی بود

امیر: چه با افتخارم میگی :/

ریما: دفعه دیگه خواستی منو سرکار بذاری یاد این طعم خوشمزه بیوفت!

امیر: هان؟؟

ریما: دکتر نرفتی

امیر: بعدا برات توضیح میدم

غرق حرفای امیریما بودم که یهو متوجه شدم رهام بدجور زل زده بهم!!!

به زور اب دهنمو قورت دادم و نگاش کردم و لبخند مزخرفی زدم

رهام خواست چیزی بگه که بازم عطسه کرد

رهام:نخند تلافی میکنم!

یه فاتحه واسه خودم خوندم و برگشتم تو اشپزخونه .

چند دیقه ای گذشته بود و رهام رفته بود سراغ گوشیش و امیر و ریما کماکان درحال حرف زدن بودن

ظرف کیک رو برداشتم و خواستم بنذازمش تو سطل زباله که یهو رهام پرید سمتم!!!

رهام:عه عه وایسا من با این کار دارم!

-یاوااااااااااش ترسیدم:/ چیکارش داری؟!

کیکو از دستم کشید و قبل از اینکه واکنشی نشون بدم زارت کیکو کوبوند تو صورتم!!!!!

جیغ بلندی کشیدم و مشتمو محکم کوبیدم به رهام

-خیلی خرییییییی

دست به سینه استاد و پوزخند زد

کیکارو از رو صورتم برداشتم و خواستم بزنم به صورت رهام که از دستم فرار کرد

هنوز چند قدم بیشتر نرفته بودم که سیستم عصبیم کلا قاطی کرد چندتا عطسه پشت سرهم کردم  اشک تو چشمام جمع شد همه چیو تار و درحال چرخیدن میدیدم و سرم از شدت درد داشت میترکید!!!

سرجام وایستادم و چندبار پلک زدم.

رهام برگشت سمتم و - چی شد خوبی؟!!

سرمو به نشونه منفی ت دادم

رهام:الهی بگردم اینارو بده من

کیکارو از دستم گرفت و- نفس عمیق بکش حالت جا بیاد

دهنمو باز کردم بگم واسه حساسیت به فلفله یه تیکه کیکو به زور کرد تو دهنم!!!!!

خفه شدنو خیلی واضح حس میکردم چندبار سرفه کردم ولی تاثیری نداشت وسط اشپزخونه پخش زمین شدم و منتظر موندم خفه بشم:/

اخی طفلکی خودم شهید راه تلافی کار امیر با کیک فلفلی شدم!!!!

خدابیامرزم چقدر دخترگلی بودم.

زیرلب اشهدمو خوندم و چشمامو بستم که با ارامش بمیرم.

یهو انچنان ضربه محکمی به کمرم خورد که از بهشت برگشتم این دنیا!!!!!

تو حالت هنگ و هپروت مونده بودم

زنده م یا مردم؟!؟!

با چشمای گشاد شدم زل زده بودم به رهام و امیر و ریما

امیر اروم گفت: زنده س؟؟؟

رهام:زنده ای ماهور!؟!؟!؟ د لامصب یه واکنشی نشون بده!!!

ریما:وااااااااای بدبخت شدیم ماهور مرد!!!

ریما داشت اشکاشو اماده میکرد که سرقبرم گریه کنه که یهو زدم زیرخنده

حالا نوبت رهام بود سکته کنه

رهام با دهن باز مونده نگام میکرد و امیر و ریما فحشم میدادن

ریما: خاک برسرت کنن فک کردم مردی نگران بودم مجلست لباس مشکی چی بپوشم!

امیر: منو بگو فک کردم مردی از دست لاو تردناتون راحت شدیم!

رهام: شما دوتا دو دیقه خفه شین!!!!

یا ابرفضل الان میزنه منو

رهام: خرِ بیشعور یه دیقه فک کردم بدبخت شدم دیگه ازین شوخیا نکن

-خب تو کیکو زدی تو صورتم بعدم که به زور کردی تو دهنم تقصیر من چیه؟!

رهام: من یه غلطی کردم تو باید اینجوری کنی؟! الان خوبی چیزیت نیست؟!!

- وااااا رهام میگم هنوز زندم

امیر: پاشو ریما ! پاشو بریم رهام تا ماهورو بازپرسی نکنه ولش نمیکنه

ریما رفت مانتو و شالش رو پوشید و برگشت سمت امیر: بریم

امیر: بچه ها خدافظ

رهام که هنوز زل زده بود بهم واسه امیر دست ت داد و- مرسی کمک کردین

ریما: ازین شوخیای خرکی باهم نکنین نمیخوام بچم بی خاله و عمو بشه!

-اتفاق بود دیگه الان که چیزی نشده

ریما: ما رفتیم خدافظ

-خدافظ

با صدای بسته شدن در برگشتم سمت رهام

-چیه اینجوری نیگه میکنی خوشگل ندیدی؟!!؟

رهام: چرت و پرت نگو حالت خوبه میتونی از جات بلند بشی؟؟؟

-یه ذره کیک پرید تو گلو فلج که نشدم

رهام:زبونتم درازتر شد که!

رهام بلند شد و دستشو گرفت سمتم و-پاشو بریم بخوابیم

دستشو گرفتم و بلند شدم

دستمو محکم گرفت و-چرا انقدر سردی؟!

-وای رهام الکی حساس شدیا چیزیم نیست

رهام: تو فقط چیزیت بشه من میدونم و تو!!!

.

برقو خاموش کرد و دراز کشید رو تخت

پشتمو بهش کردم و-شب بخیر

رهام:شب بخیر. ماهور؟!

-جانم؟

رهام: ببخشید

-چیو ببخشم؟!

رهام: فک نمیکردم اینجوری بشه

چرخیدم سمتش و-باز شروع کردی؟! هیچیم نشده!!!

رهام: خب تو که خودتو نیدی عین سوسک نصفه جون افتاده بودی رو زمین رنگتم عین بادمجون کبود شده بود خیلی ترسیدم.

- سوسک نصفه جون نبودم که شدم:/ حالا اصن میمردم چی میشد؟! هیچی!

رهام: مسخره میکنی؟! تو بمیری هیچی نمیشه؟؟ میفهمی چی داری میگی؟؟؟

-تو امروز قاطی کردی واقعا نفهمیدی شوخی کردم!

رهام:شوخی هم بده من تو رو میشناسم میدونم چقدر دیوونه ای

-حالا انگار خودت دیوونه نیستی که دیوونه منی!

رهام: گفته باشم حق نداری بمیری اصن مردن که هیچی حق نداری ازم دور بشی.

-خب بسه دیگه خیلی عشقولانش نکن کافیییییه

رهام: اصن تا وقتی عروسی نگرفتیم و چهار پنج تا بچه قد و نیم قد نداشتیم و دندون مصنوعیامونو نذاشتیم باید همینجوری بچسبی به خودم!!!!

- خب خب خب جوگیر نشو چهار پنج تا بچه؟! چه خبره مگه بهزیستیه؟؟؟

رهام: نه دیگه دوتا دختر دوتا پسر!!!!

-قرارمون یه پسر یه دختر بوداااااااا من این همه بچه نمیخوام

رهام:عه نه دیگه یه پسر که شبیه من خوشتیپ باشه یه دختر مثل تو خوشگل باشه یه پسر مثل من مهربون باشه یه دخترم مثل تو چشماش سگ داشته باشه!!!

بالشتمو برداشتم و از رو تخت بلند شدم

-ول کن پسرجان نصف شب از خفه شدن من داستان ساختی هزار تا بچه مثل من جینگول مثل تو منگول! تو امشب قابل اعماد نیستی من میرم رو مبل بخوابم

رهام خندید و- بیا بگیر بخواب باز دو دیقه دیگه توهم میزنی بیدارم میکنی

-هییییییین !!!

پریدم رو تخت و چسبیدم به رهام

رهام:دیوونه

خودمو عقب کشیدم و-عه یادم رفت تو امشب خطرناکی فکر عروسی و بچه و اینا زده به سرت

در دورترین نقط تخت دراز کشیدم و- نزدیک بیای جیغ میزنم!!!

به پنجره اشاره کرد و- !!!

دوباره پریدم بغلش

خندید و دستاشو دورم #گره زد

رهام:نترس الکی گفتم الانم چشماتو ببند بخواب

چشم غره ای رفتم و- ولم کن!

رهام: میخوام امشب مامان بچه هامو بغل کنم بخوابم مشکلیه؟!

دهنمو باز کردم جیغ بزنم که دستشو گذاشت رو دهنم و-باشه بابا بی جنبه جیغ نزن کاریت ندارم بخواب

-قول دادیا!!

رهام: قولِ قول ببند چشماتو

چشمامو بستم که سرشو نزدیکتر اورد و روی پلکمو بوسید.

چشمامو باز کردم و نگاهمو #گره زدم بهش اروم گفتم: دوستت دارم :)

رهام: من بیشتر :)

چشمامو بستم و به ثانیه نرسید که توی #گرداب بغلش رو رفتم و خوابم برد.


ماهور.

رهام کلیداشو از جیبش بیرون اورد و درو باز کرد

رهام:بفرما

پوکر نگاش کردم و-خونه خودته:/

رهام:لولو که نداره خونه س!

-خب خودت اول برو!

هنیز (هنوز) داشتیم بحث مکردیم که امیر و ریما بالاخره رسیدن

ریما:وااااااای شمام با این خونه تون چقدر پله دارین!

-گفتم که اسانسور درسته چرا از پله اومدین؟!

ریما:الان ما اون تو گیر میکردیم خوب بود؟؟؟

-خب بابا جون عزیز

امیر:عوض این حرفا برین تو خونه ببینیم چیه اینجا وحشتناک بوده که شب رفتین هتل؟!

رهام برگشت امیرو نگاه کرد:/

امیر:یه شوخی بود توعم جدی نگیر وگرنه من و ریما که خوب میدونیم شما دوتا خیلی بچه های گلی هستین مگه نه ریما؟!

ریما:اره اره مخصوصا وقتی صبح همو بیدار میکنین! (اگه قضیه رو نگرفتین برگردین پارتای قبلو مرور کنین)

زدم به پهلوی ریما و-شما سکوت کن:/

رهام:میاین داخل یا درو ببندم؟؟

امیر:اومدیم بابا قاطی نکن!

.

ریما.

چند ساعت بعد.

نشستم رو مبل و-هوووووووووف بسه دیگه خسته شدم

امیر هم نشست کنارم و-به خدا کارگرم میارن بهش یه چایی میدن بخوره!

ماهور  : هلاک شدین یه اتاقو مرتب کردین! الان چایی میارم

-رهام کو؟!

صدای حرف زدنشون از اشپزخونه میومد .

به معنای واقعی صدامو انداختم پس کله م و داد زدم:انقدر پچ پچ نکنییییییین

رهام برگشت نگام کرد

چسبیدم به امیر و-انقدر حرف نزن امیر به ما چه رهام و ماهور چرا یواشکی حرف میزنن!

امیر با تعجب نگام کرد و داشت دنبال یه جواب میگشت که ضایعم کنه که  رهام گفت: داریم میگیم این ه چقدر بیشعور بوده خیالت راحت شد؟!

-واییییییی اره تازه هنوز اتاق خوابتون مونده

ماهور با سینی چایی برگشت و رهام رفت تو اتاق و با چندتا کاغذ برگشت نشست کنار امیر

رهام:بیا اینارو یه نگاه بنداز هرکدوم خوبه روش کار کنیم

امیر برگه هارو گرفت دستش و نگاهشون کرد

-اینا چیه؟!!

رهام: ینی این بچه تون اگه انقدر مثل خودتون فضول باشه من عموش نمیشماااا

-خودت فضولی مستر هادیان!

زیرلب فحشی نثارش کردم و برگه رو از دست امیر کشیدم

ظاهرا ملودی و شعر و این جور چیزا بود و هیچی ازش نمیفهمیدم:///

امیر برگه رو از دستم کشید و- این یکی قشنگه ببریم بدیم امیرمیلاد یه تنظیم خفن بهش اضافه کنه بخونیم

رهام نگاهی به ساعتش انداخت و-ساعت 4ونیمه تا 5 یکم استراحت کنیم بعد بریم استودیو

امیر:باشه

-گفتی ساعت چنده؟!؟!

رهام :4ونیم

4ونیم؟! یه کار مهمی داشتم ساعت 4و نیم!!!

-واااااااااایییییییییییییی امیر ساعت 5 وقت دکتر داری!!!!

امیر:دکتر چیه؟!

-بیا برو خودتو به کوچه امیر چپ بزن تو صبح قول دادی بری دکتر پاشو پاشو باهم میریم

امیر:عهههه نه ریما میخوایم بریم استودیو کار داریم

-کار و اهنگ و کنسرت و استودیو و یاشار و اینا تعطیله تا وقتی نیای دکتر

امیر:ریما، من ، دکتر، نمیرم!

_ حالا معلوم

از جام بلند شدم و رفتم سمت اتاق تا مانتو و شالم رو بردارم

برگشتم بیرون و- بریم

امیر: کجا؟؟؟

رهام: من و امیر باهم میریم دکتر بعدشم میریم استودیو شما هم خونه هستین

تا خواستم اعتراض کنم رهام و امیر خدافظی کردن رفتن!

پوووووووووف حالا من موندم و یه ماهور و یه اتاق بهم ریخته

گوشیمو برداشتمو یه اهنگ خز انتخاب کردم

ماهور کلا تو حال خودش بود یهو اهنگو پلی کردم!

شیش متر پرید هوا

ماهور: تو روحت روانی این چه کاری بود؟!

-بازم فحش بلدی بگو فیض ببرم

ماهور: خر گاو بزغاله بیشعور اون میمون خوشگله

دستمو گرفتم جلو صورتش و-آینههههه

ماهور:زهرمار:////از بچگیت همینجوری شل مغز بودی

-اووووووو باز جو گرفتت هااااا من اگه مغزم شله تو مغزت مایعه!

ماهور: گیر دادیا ول کن دیه

- معلوم نیست چرا انقدر پکری که به من گیر میدی؟!

ماهور:خر گیر اوردی باید الان خوشحال باشم خونه زندگیم بهم ریخته-_-

-واه واه واه همچین کدبانوییم نبودی الانم پاشو بریم اون اتاق خواب لامصبتونو مرتب کنیم

از جام بلند شدم و دستشو کشیدم

-بیا دیگه من با این وضعم باید نازتو بکشم؟!؟!

موزیک رو دوباره پلی کردم و شروع کردم خل بازی ؛ ماهور پوزخندی زد و-جون به جونت کنن شنگول میزنی:/

یک ساعت بعد.

-تموووووووم شد!!!!

ماهور دویید سمتم و-آرهههههههه دستت درد نکنه کمک کردی^^

مثل پت و مت آرنجامونو بهم زدیم و خندیدیم

موزیکو قطع کردم و-خب حالا چیکار کنیم؟؟؟

ماهور:نمدونم

گوشیمو برداشتم و-بیا بریم ببینیم امیر اینا چیکار میکنن

اینستارو باز کردم.

-عه استوری گذاشتن

استوریو باز کردم.

امیر:سلاااام عزیزای دلم در خدمتتون هستیم با آقای هادیان!

رهام:هالو عزیزای دلم

امیر:آقای هادیان چه خبره؟؟

رهام:سوپرایز داریم چه سوپرایزی!

امیر:کامینگ سوووووووون عاشقتونیم فعلا!

استوری تموم شد و من و ماهور هنگ زل زدیم بهم:/

دوباره استوریو باز کردم. مال یه ساعت پیش بود

-یه حسی میگه دکتر نرفتن!!!

ماهور گوشیشو برداشت و-الان معلوم میشه.

شماره رهامو گرفت گذاشت رو ایفون. بوق بوق بوق. جانم؟

-سلام

+سلام خوبی؟

-مرسی میگم که شما کجایین؟؟؟

+سر کوه قاف:/ خب استودیو ایم دیگه

-دکتر رفتین؟؟؟

+وا ماهور توعم باورت شده من و امیر بریم دکتر نه بابا پیچونیدم اومدیم اینجا

-اها

+به ریما نگیا امیرو دعواش میکنه

-نه بابا دهن لق که نیستم:/ برو به کارت برس شب زود برگردین

+باشه باشه خدافظ

تماسو قطع کرد

-مردم شوهر دارن منم شوهر دارم:/ دکترو پیچونده رفته اهنگ بخونه:/ اییییییییییش

ماهور: پایه ای تلافی کنیم؟!

-چجوری؟!

ماهور: 4تا ازون اهنگای خزت پلی کن پاشو بریم تو اشپزخونه تا بگم بهت.

رفت سر کابینتا و یه سری چیزارو چیند رو میز

ماهور:بیا یه شام مفصل تدارک ببینیم به همراه یه کیک خفن پر از فلفل

-ایول بزن قدش!

دوساعت بعد.

دستمو بردم تو ظرف آرد و زدم تو صورت ماهور

حالا من بدو ماهور بدو!!!!

بعد از کلی مسخره بازی و رقصیدن مواد کیک رو مخلوط کردیم و رسیدیم به بخش قشنگش:فلفل!

ظرف فلفلو برداشتم و-چند قاشق بریزم؟؟؟

ماهور: همه شو بریز!

با کمال میل همه فلفلارو ریختم تو مواد کیک و ماهور کاکائو هم اضافه کرد تا سیاهی فلفلا مشخص نباشه

دوباره مثل پت و مت ارنجامونو بهم زدیم و خندیدیم

تا یک ساعت بعد کارای شام هم انجام دادیم و مشغول شستن ظرفای کثیف بودیم که باز زد به سرمون و باهمون سروکله و لباسای کیکی اب بازی کردیم

ظرفارو شستیم و در پایان کار خواستیم نشان پت و متی ماهوریما رو اجرا کنیم که با شنیدن صدای چرخیدن کلید تو قفل در متوقف شدیم!

رهام و امیر اومدن داخل و با دیدنمون دهنشون باز موند

بعد چند ثانیه من و ماهور به حالت اولیه برگشتیم و نشان ماهوریما رو به رخ رهامیر کشیدیم

امیر و رهام هنگ نگامون کردن و-خندیدن

-زبونتون موش خورده اقایون؟!!؟

امیر:نه ولی فک کنم مغزشمارو موش خورده دو دیقه خونه نبودیم چه بلایی سرخودتون اوردین؟؟

-کاری نکردیم شام تدارک دیدیم

رهام:با این وضعیت قشنگ لباساتون که نمیخوایم شام بخوریم؟!

ماهور: چرا عزیزم میخوام همینجوری بغلت کنم!!!!

رهام:یا ابرفضل بغلو ول کن این وسط:/

ماهور تا چند قدمی رهام رفت .

رهام: بیای نزدیک جیغ میزنم

امیر: افرین جیغ بزن رهام خانوم:///

رهام رو به امیر کردو-مسخره-_-

-ماهور ولشون کن بیا بریم لباسامونو عوض کنیم شام و کیک منتظرن!!!

 

#ادامه_دارد!!!


اقا سلام!

ازادی مبارکشمون باشه!!!

حال همه تون خوبه؟!!؟

زنده اید؟!؟!؟

منم خوبم

البته نت که نبود نابود شده بودم:/ کیبوردمم خراب بود نمیشد تایپ کنم://

و باید یکم منتظر اشین واسه رسیدن پارت بعد. :)

بابت تاخیر بازهم متاسفم ولی واقعا حالم خوب نبود


ماهور.

با حس ضعف شدیدی چشمامو باز کردم

همه جا تاریک بود و یادم نمیومد کجام

چندبار پلک زدم تا متوجه شدم رهام کنارمه:)

چشمامو بستم تا بخوام که حس کردم از گشنگی معده م داره خودشو میخوره!

حالا من از کجا چی پیدا کنم که بخورم؟!

جرعت نداشتم رهامو بیدار کنم انقدر مظلوم خوابیده بود که حتی دلم نیومد برقو روشن کنم!

گوشیمو برداشتم و چراغ قوه ش رو روشن کردم

نگاهی به اطراف اتاق انداختم و رو یه یخچال کوچیک قفل شدم از جام بلند شدم و همونطور که سمتش میرفتم دعا میکردم توش پر از خوراکیای خوشمزه باشه

درشو باز کردم

دستمو رو شکمم کشیدم و -به به!

همونجا نشستم و حمله کردم به خوراکیا.

شکلات سوم رو باز کردم و در حالی که سیبی که تو دستم بود رو گاز میزدم از جام بلند شدم و در یخچالو بستم

چرخیدم سمت تخت.

عه رهام کو!!!

هنیز(هنوز) داشتم فک میکردم شاید رفته دشویی که یهو کوبیده شدم به دیوار

چندثانیه مات و مبهوت رهامو نگاه میکردم

البته رهام که چه عرض کنم!

فقط از رو چشماش فهمیدم خودشه

دستشو دراز کرد و چراغو روشن کرد و با تعجب زل زد بهم

رهام:تویی که!!!

-توقع داشتی کی باشه؟؟!

رهام::/

پوزخندی زدم و-به من میگی نترس خودت داشتی منو میکشتی-_-

رهام:توهم یهو از خواب بپری ببینی اون که تو بغلت خواب بوده نیست و یکی عین قحطی زده ها نشسته سر یخچال هرچی میرسه دستش میخوره وحشت میکردی!

-گشنم بود خواستم بیدارت نکنم بد کردم؟!

رهام:نه فقط دفعه بعدی این چراغو روشن کن ادم بفهمه تویی

-ایییییش باشه

سیب توی دستمو از دستم کشید و برگشت سمت تخت

دستمو کشیدم رو سرم و-اخدردم گرفتااااا

رهام:ببخشید

پوکر نگاهش کردم و یه سیب دیگه از تو یخچال برداشتم

رهام:میگم ما که با سیب و شکلات و این چیزا سیر نمیشیم لباساتو بپوش بریم بیرون یه چیزی بخوریم

-ساعت 3نصف شب غذا از کجا میخوای بیاری؟!

رهام:اه راست میگیا هر چی تو یخچال هست بیار بخوریم

مثل دوتا زامبی گشنه افتادیم به جون یخچال و هرچی توش بود خوردیم!!!

دراز کشیدم رو تخت ودستمو بالا بردم و-من دیگه یه ذره هم جا ندارم

رهام یکم اب ریخت تو لیوان و-اینم بخورم که اینارو بشوره ببره

برقو خاموش کرد و دراز کشید رو تخت.

رهام:ولی حیف اون کباب ترکیا که کنار اسانسور جاموند

-اخ اخ چه بد شد کاش اونا رو میاوردیم

رهام:بیخال شو تا صبح چیزی نمونده یکم بخوابیم میریم پایین صبحونه میخوریم.

 

 

ریما.

-همین که گفتم یه ساعت دیگه برمیگردی خونه باهم میریم دکتر

امیر:وای ریما من خودم میرم تو نمیخواد بیای

-اتفاقا منم باید بیام

امیر:این چ وضعشه مثلا مرد این خونه منم بعد رو حرف تو نمیشه حرف زد!!!

-چرت و پرت نگو مثل یه بابای خوب به حرفای من گوش بده دو روز دیگه این بچه ازت یاد میگیره!

امیر:الهی باباش قربونش بره اون فسقلی میشه عین خودت به من زود میگه میگی نه! صبر کن ببینیم چی میشه!

-امییییر انقدر منو حرص نده

امیر:باشه باشه میریم دکتر

-افرین.

با صدای زنگ ایفون جفتمون باتعجب همو نگاه کردیم ساعت ده صبح کی میاد اینجا؟!

امیر رفت سمت ایفون و درو باز کرد

-کیه؟

امیر:رهام اینا

-عهه مگه برگشتن؟!!

.

ماهور پرید سمتم و محکم بغلم کرد!!!

ماهور:سلاااااااااام عسل خاله!

اروم گفتم:عیلک سلام باز تو منو با اقاتون اشتباه گرفتی ولم کن خفه م کردی

ماهور یه قدم عقب رفت و با حرص نگام کرد و-نمکدون:/

-خیارشور! حالا چی شده کله سحر از تختون دل کندین اومدین اینجا؟؟

ماهور دوباره خودشو انداخت تو بغلم و-تخت کجا بود دیشب عین بدبختا تو هتل خوابیدیم

-چرا هتل؟

ماهور:خونه مون اومده بود.

اروم خودمو عقب کشیدم و-به خدا داری خفه م میکنی بیا بریم بشینیم بگو چی شده

دوتایی داشتیم میرفتیم بشینیم رو مبل که امیر و رهام زدن زیر خنده

-هرهرهر! به چی میخندین؟!

امیر:به شما دوتا عین بچه ها دارین خاله بازی میکنین

-مسخره:/

ماهور: بعد این همه وقت همو دیدیم حالا الکی بحث نکنین

-اصن ما به اینا چیکار داریم بیا بریم میخوام سیسمونی عسلو نشونت بدم

به بهانه سیسمونی رفتیم تو اتاق و دوساعت فقط حرف زدیم

تقه ای به در خورد و رهام و امیر اومدن تو اتاق

امیر:قشنگ سیسمونیو دیدین؟!

به امیر زبون درازی کردم و-بعله دیدیم بعدشم یه تخت و کمد الان هست بقیه شو باید بریم بخریم مگه نه ماهور؟!ماهور؟؟

ماهور:هان؟.اره راست میگه

رهام:الان از سیسمونی مهمترم هست بلندشین حاضرشیم بریم خونه ما یه کمکی برسونین

-عهههههههه من حوصله کلفت پارتی ندارم :(

امیر:اخ اخ راست میگه منم بعد از ظهر وقت دکتر دارم

رهام:الان هنوز سرظهره به بعدازظهر چه ربطی داشت-_-

امیر:من چمیدونم !

رهام:منو باش به کیا میگم کمک کنین:/ ماهور پاشو خودمون بریم

-وایییییییییی نه شما یه چایی ام نخوردین محاله بذارم برین

رهام:تکلیفو مشخص کنین من و ماهور در هر صورت باید امروز خونه مونو سروسامون بدیم نمیاین خدافظ!

امیر:وااااااا رهام! واقعا نمیفهمی ما داریم شوخی میکنیم؟!

رهام یکم هنگ امیرو نگاه کرد.

زدم به پهلوی ماهور و-توی دیوونه باورت میشه من حوصله باتو بودنو نداشته باشم؟؟؟

رهام:فک کنم اثرات ه و خستگی و خواب بد دیشب و گشنگیه :/

امیر:پس حله الان میریم خونه شما کارارو اوکی میکنیم بعدش ناهار میخوریم بعدشم میریم بیرون دوردور!

-نه خیر جناب مقاره شما وقت دکتر داری

امیر:حالا اون وسط شاید دکترم رفتیم

رهام:خیلی خب بابا فلجمون نکنین با این برنامه ریزیاتون حاضرشین بریم ببینیم چی میشه!!!

 

چی میشه ینی؟!؟!؟!!؟

#خبیثانه


#prt103 صدای زنگ گوشیم همه ی سکوتو میشکست امیر بود؛ رد کردم دوباره زنگ زد بیخیال نمیشد گوشیمو خاموش کردم و دستامو شستم دلم یه فراموشی عمیق می خواست! انگشتامو روی کلاویه های پیانو کشیدم و شروع کردم خوندن. نیستی حالم خرابه تو رو با یکی دیگه دیدم داغون شدم مردم ولی باز تو رو بخشیدم نیستی دلشوره دارم می بینم تو رو تو چشماش این تقدیر بی رحمه با قلبم عشق من برو نذار تنهاش نیستی حال من خرابه نیستی دستام سرد سرد چشمام تو رو با اون دید و دلم باور نکرد نیستی و
#prt102 رهام. دیگه نمیتونستم تحمل کنم تمام وجودم تنفر و درد بود لحظه ی اخر وقتی گفت جون من وایسا دلم یهو ریخت پایین جون ماهور خیلی وقت بود عزیز ترین چیز توی دنیام بود اما خودش باعث شد همه چیز عوض بشه. صداشو میشنیدم که اسممو صدا میزد ولی نباید برمیگشتم بغضم نفس کشیدنو برام سخت کرده بود اما نباید میبارید! یه بار به خاطرش پا گذاشته بودم رو غرورم و حالا نه غرورمو داشتم نه عشقمو. خیلی وقت بود نیومده بودم اینجا ، خونه ای که مال من بود و هیچ وقت لینجا نبودم
#prt101 ماهور با سردرد عجیبی چشمامو باز کردم من کجام؟!اینجا که اتاق خودمه مگه من خونه مهران نبودم؟! قرار بود رهام بیاد دنبالم چرا هیچی یادم نمیاد اصلا رهام کجاس؟!! من کِی رسیدم خونه؟!! از روی تخت بلند شدم ؛ سرم تیر میکشید و یکم تار میدیدم! راه رفتن واسم سخت بود دستمو به دیوار تکیه دادم و خودمو رسوندم بیرون از اتاق با دیدن رهام که سرش تو گوشیش بود دلم گرم شدخداروشکر که هست! -سلام رهام نگاهی بهم کرد نگاهی که از چشماش عصبانیت شعله می کشید! رهام: بالاخره بهوش
#prt99 -هزینه ش چقدر میشه؟ +دفترچه بیمه ندارین؟! -نه همراهم نیست +نسبتتون چیه؟ -به شما ربطی نداره! +آره ربط نداره ولی خواستم بدونم یه دختر مست ، دوست معمولیه یا دوست اجتماعی؟ شایدم دوست دختر یا نامزدِ رهام هادیانه؟! زیرلب فحشی نثارش کردم همین مونده بود منو بشناسه اعصابم همین جوری از دست ماهور خورد بود اینم داشت کفرمو در میاورد -نمیگی چقدر میشه؟! +۵۰۰ تومن -فقط یه سرم معمولی میشه ۵۰۰؟! +معمولی نبود هرچی باشه تو با بقیه ادما فرق داری پولت از پارو بالا میره
#prt98 صدامو یکم تغییر دادم و گفتم:کسی هست کمکم کنه؟ یه پسر حدودا هم سن خودم از پشت پیشخوان اومد سمتم پسر:چی شده ضربه به سرش خورده؟ -نمیدونم خونه دوستش بوده پسر:بذارش اونجا رو تخت بیام ببینم چی شده ماهورو گذاشتم رو تخت و دل تو دلم نبود تا پسره اومد و معاینه ش کردپرسید:بیماری خاصی داره؟! -نه +مواد مصرف میکنه؟! -نه +مطمئنی؟!بوی الکل میده! -نمیدونم شاید گفتم که من پیشش نبودم خونه دوستش بوده + یه سرم میزنم یه ساعت طول میکشه احتمالا تا اون موقع بهوش میاد بعد
#prt97 تن بی جون ماهورو محکم گرفتم و با سرعت از اون خونه بیرون اومدم در ماشینو باز کردم و ماهورو گذاشتم رو صندلی خودمم نشستم پشت فرمون ، استارت زدم و پامو رو پدال گاز فشار دادم بعد از اینکه مطمئن شدم به اندازه کافی دور شدم و کسی نمیتونه دنبالم کنه کنار خیابون نگه داشتم نگاهی به ماهور که بیهوش بود کردم اشکام از سر لجبازی جاری شدن ؛ لعنتی کاش مُرده بودم و نمیومدم اونجا. کاش عاشقت نبودم :) اشکامو پس زدم و دستشو گرفتم این همون دوست داشتنی بود که ازش حرف
#prt96 رهام. بیست دقیقه پیش به ماهور گفتم میام دنبالش ولی خبری ازش نبود شمارشو گرفتم ولی جواب نمیداد! از نگرانی و استرس به سرم زد برم داخل ببینم چه خبره؟! صدای اهنگ به قدری زیاد بود که من از بیرون خونه میشنیدم ، کلاه کپمو گذاشتم سرم و کشیدم رو صورتم زنگ درو فشار دادم دیوار تقریبا کوتاه بود با یکم تلاش رسیده بودم اون طرف دیوار و وسط حیاط بودم خدایا ببخش بی اجازه دارم میرم خونه مردم میترسم اتفاقی واسه ماهور افتاده باشه با عذاب وجدان و استرس به سمت پنجره
#prt95 مهران اشاره ای به پسره کرد و-بیین واقعا بیرونه پسر به سمت پنجره ی بزرگی که به حیاط راه داشت رفت نگاهی به بیرون انداخت و-خودشه یه ۲۰۷ نوک مدادیه مهران: خب خوبه تو میتونی بری پسر که تازه متوجه شدم همون کسی که تو مهمونی مزاحم شده دستشو تو جیبش کرد و یه دستمال به مهران داد و با گفتن کمک خواستی صدام کن از اتاق بیرون رفت! -چه غلطی میخوای بکنی؟! مهران: صداتو واسه من بالا نبر نگاهش روی اجزا صورتم چرخید و-چه حوصله ای داشته خدا موقع آفریدنت مشتمو به سینه‌ش
#prt94 یک ساعتی میشد بدون توجه به اطرافم حواسمو به گوشیم پرت کرده بودم دست مهران روی شونه‌م قرار گرفت با تعجب نگاهش کردم مهران:خانم خانما درسته جفتتون نیس ولی میتونین برقصین! دستشو از روی شونه‌م برداشتم و دوباره سرمو کردم تو گوشی از صدای بلند اهنگ و بوی دود مصنوعی و نور رقص نور و بوی الکلی که فضا رو گرفته بود خسته شدم ، به بهانه ی تلفن رفتم تو اتاق. تک زنگی به رهام زدم ؛ پیام داد: 5دیقه دیگه دم درم بیا پایین مانتومو پوشیدم و شالمو انداختم رو سرم و داشتم
#prt230 ماهور. سه سال بعد. عسل اومد سمتم و-خاله ماهور -جانم عسل: مامانم میگه نی نی نمی خواد تو هم نی نی نمی خوای؟! با تعجب زل زدم به ریما و خواستم چیزی بگم که رهام پرید وسط بحثمون و-ما هنوز نی نی نمی خوایم عموجون برو از مامانت نی نی بخواه! امیر: ما یه دونه قند عسل داریم بسه شما دوتا منتظر چی این که هنوز نی نی نمی خواین؟! رهام: حالا دیگه ریما: بگم ماهور؟! -نه! هیس. امیر: باز شما دوتا نقشه کشیدین؟! ریما: بگم دیگه؟! دستم رو بردم تا جلوی دهن ریما رو

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

اجناس فوق العاده دانلود آهنگ و فیلم اطلاعات کامپیوتری سنتر مارکت -centermarkt خرید و فروش وام آشپزی بررسی محصولات طلوع خورشید